هرچی که تو دلمه
به نام خدای قشنگم پسرنازم یاسینم مامانم بالاخره جنسیتت مشخص شد هنوز باور نمیکنم تو تو وجود منی و من دارم مادر میشم خداروشکر حالم خوب شد بخاطر بیکاری و اینکه نمیشه جایی رفت زندگی برام تکراری شده و بی حوصله شدم بی حوصله که میشم به تو فکر میکنم به اومدنت که زندگیمو پر از عشق و انگیزه و هدف میکنی به دلم نگاه میکنم ضربان قلبتو حس میکنم که شکمم بالا و پایین میره یاسین مامان نسیبه زودی بیا به نام خدای مهربون تصمیم گرفتم رازمو اینجا برای خودم یادگاری بنویسم از حال و روز این روزام بگم از وجود تو بگم جان مادر باورم نمیشه اینقدر بزرگ شدم اینقدر خدا دوستم داره که منو لایق مادرشدن کرده 99/2/17 بود که در کمال ناامیدی و حال بدم متوجه شدم خدا بهم نگاه کرده خدا صدامو شنیده از ته قلبم به خدا توکل کرده بودم هر زمانی که خودش صلاح میدونه فرشته کوچولو را بهم هدیه بده درست مثل زمان ازدواجم زمانی که بریده بودم خدا معجزه کرد برام درست تو لحظلت سخت زندگیم برام یه پناه فرستاد یه هدیه از طرف خدا بود که خدا بهم بفهمونه نسیبه اینم واسطه ی منه برای اروم کردنت من میبینمت بنده ی من اینبار هم زمانی که حالم خیلی بد بود خدا دوباره معجزه کرد و زندگیمو زیر و رو کرد اره جان مادر درست روزی که فکرشو نمیکردم و ناامید بودم وارد زندگیمون شدی اون لحظه باورم نمیشد تا ازمایش دادم و از شوق اشک ریختم مامان نازم انشاالله تا چند هفته دیگه مشخص میشه دخملی یا پسرقندعسل سلام بعد چهار سال اومدم و حالا ول کن ماجرا نیستم دلم میخواد بنویسم پستای قبلیمو خوندم خاطرات برام زنده شد اون وقتا چقدر وقت فکر کردن به مسائل الکی داشتم چقدر ذهنم درگیر میشد چه احساساتی که درگیرش میشدم ولی حالا فقط فکر میکنم که الان حالم بدمیشه یا بعدش میتونم غذا بخورم ....یعنی تا کی خوب میشم.... خخخخ بس حالم بده دیگه فرصت فکر کردن به هیچی ندارم حالا قدر سلامتی رو میدونم ولی باید صبور باشم و فقط خدا رو شکر کنم خدا کنه که سریع خوب بشم شرایط این روزا جالب نیست کرونا هست نمیشه جایی رفت از اسفند بیکار و خونه نشین شدم ولی یه چیزی دلگرمم میکنه حضور همسرم و ....میدونم خدا هوامو بدجوری داره بهم ثابت کرده نمونش حضور همسرم که وقتی دلم از بقیه میگیره پناهمه خوشحالم که پشتمه سعی میکنم خودمو با خیال پردازی اومدنش و بزرگ شدنش مشغول کنم و قربون صدقش برم و بگم تموم میشه این سختیها و حال بدت سلام سلام سلامی بعد از چهارسال امروز یهو دلم هوای اینجا رو کرد خیلی باحاله که بیایی بعد چهار سال بنویسی از نگاه خدا بنویسی که حواسش لحظه به لحظه ی زندگیم بوده و هست از خدا ممنونم که لحظات سخت منو با یاد خودش اروم میکرد ایمانم قویتر شده بود تو بغل خودش گریه میکردم فقط از خودش میخواستم که نجاتم بده خدا هم برام خدایی کرد یهو منو طلبید کربلای حسین خودش حال زار دلمو دیده بود میدونست که به معنای واقعی بریدم کم اوردم این کربلا چنان بهم چسبید اغوش امام علی و امام حسین رو درک کردم هنوز تو راه برگشت از کربلا بودم که حاجتمو دادن بازم خدا خواست که صبور باشم قوی باشم و بسپارم به خودش خدا خواست و خواست و خواست و زوجی که در قران وعده اش رو داده بود که در کنارش به ارامش برسم به من عطا کرد یک روز بعد تولد امام رضا جانم با کسی که عاشقش بودم و هستم ازدواج کردم یکساله که از بودنش لذت میبرم وهر لحظه یادم باشه فقط خداروشکر میکنم خدا بهم نهایت لطفشو کرد نسبت به چهار سال پیش ارشدمو گرفتم و سرکار رفتم و ازدواج کردم وبرای یه مسئولیت سنگین اماده میشم اینها همه لطف و معجزه خداست و من دیگه نسیبه کوچولو نیستم و خودم باید یه پناه باشم بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدای مهربونم خدایی که هرچی ازش فاصله بگیرم رهام نمیکنه یه حضور نزدیکه سال 95 یه روزاییش خیلی خیلی خوشحال بودم یه روزایی که یه اتفاق تلخ برام افتاد و قشنگ شکستن کمرم رو حس کردم و یه روزایی که برام کسل وتکراری و بی انگیزه و بی هدفه مثل این روزها خداجونم به خدا خیلی شکرت میکنم اما خسته شدم میدونم تنها پناه خستگی هام تویی گاهی میگم خدایا میشه اگه نمیشه به ارزوهام برسم اگه مصلحت نمیدونی منو بیخیال این ارزوها کنی اما یه ندایی در درونم میگه مگه میشه خدا مخواد تو بهش برسی اینا همش امتحانه که باید صیر کنی و اگه ناامید بشی دیگه هیچ ارزشی نداره و ناامیدی بالاترین گناهه خدایا وقنی میگی بالاترین گناه یعنی چقدر برات باارزشه خداجونم من میترسم از ناامیدی میترسم این روزهای تکراری و خسته کننده بلایی به سرم بیاره و ناامیدم کنه میترسم نتونم تو امتحانت موفق بشم اما خدا خودت منو میشناسی میدونی که چقدر تنوع طلب و عاشق اتفاقای خوبم میدونم بعضی چیزا دست خودمه که زندگیمو کمی عوض کنم اما انگار کم اوردم نمیتونم شاد باشم نمیتونم تلاش کن خداجونم شدیدا منتظر یه اتفاق خوبم خدایا من میترسم از این یکنواختی و بی حسی خدایا تنها خودت از دلم خبر داری تنها تویی که درکم میکنی هر وقت میخوام فکر کنم که دوستم نداری یاد اون روزا می افتم که چجوری نگاهم کردی چجوری دستمو گرفتی باورم نمیشه اون همه اتفاق خوب پشت سر هم خدایا من قبلا چکار میکردم که نگاهم میکردی یعنی الان خیلیییی بد شدم که حاضر نیستی از این افکار پوچ واشغال نجاتم بدی خدایا من دلم یه اتفاق تازه و خوب یه حس خوب یه انگیزه برای زندگی یه هدف یه پشتکار یه حسی که انگیزه وتلاشمو زیاد کنه یه حسی که رشد پیدا کنم تغییر کنم هدف نههایی زندگیو بفهمم تو رو پیدا کنم خداجونم شکرت که هیچ اتفاق و مشکل بدی ندارم شکرت شکرت اما خودت از حس وحالم باخبری که چقددددر خسته ام یه اتفاق خوب + مشهد لطفا خواهشا عاجزا تقاضا میکنم به نام خدای مهربونم سلام وصدسلام یهو دلم هوس نوشتن کرد وقتی به زندگیم نگاه می کنم می بینم پرازفراز ونشیبای دوست داشتنیه یادگرفتم به همه اتفاقات بادید مثبت نگاه کنم همه رو حکمت خدامیدونم واز اینکه زندگیم یکنواخت نیست کلی خداروشکر میکنم سال 93 ازمهر خیلی برام خوب گذشت خیلی بزرگتر شدم با ادمای خیلی خوبی اشناشدم کسایی که بوی معرفت می دهند عاشق رشتم شدم خاطرات خوبی رو برای خودم رقم زدم وهمه رو لطف خدا میدونم حتی سختیای رشتمم دوست دارم اخه یه استاد گلی دارم که خیلی خانمه گل گلابیه حتی جلوم بلند میشه وباهم دست میدیم واسه پایان نامم خیلی کمکم کرد اینا از همه لطف خداست فقط یه جاهایی زندگیم میشه یه معمای پیچیده که اصلا ازپسش برنمیام وفقط می سپارم به دستای مهربون خداوند....(عاشق سه نقطه شدم) به نام خداجونم سلام وصدسلام حال واحوالتون چطوره قبلناچقدر خاطراتمو می نوشتم ولی حالا دستم به قلم نمیره این چند روزا حال دلم زیادخوب نبود حالم گرفته شد که دعاها وگریه هام روبروی گنبد طلا بی جواب موند نمیدونم والا راضیم به رضای خدا خداروشکر نیایش جونم بود تنوعی شد توزندگیم امتحانام که تمومید ازطرف یونی رفتیم مشهد خندم گرفته بود 4سال اونجا زندگی کردم حالا با یه یونی دیگه رفتم شهریونی قبلی اردو . واسه همچین مشهدی لک زده بوذ که فقط بوی زیارت ومعنویت بده بدون دغدغه درس و.....واقعاخداروشکر خیلی خوش گذشت وای یه صبح برای نماز صبح رفتم رواق کوثر گل بالای ضریح گرفتم بعد اومدم صحن انقلاب مراسم جاروکشی خادما بعدهم دعای عهد گذاشتن از دبیرستان دیگه صبح زود توی حرم نبودم خیلی خوب بود انشاءالله قسمت شما .بعد ازمشهد اومدم کمک خواهر محترم نی نی داری والا بچه هم بچه های قدیم کشت ماروباگریه هاش میگن مد شده که ا 4ماهگی بچه ها جیغ بزنن وپدر اطرافیان رو دربیارن فرجه هام خیلی زودگذشت دیشب اومدم یزد امروز وفردا فقط یه کلاس دارم خدارو شکر که اینجا دوست خوبی دارم قراره عصربریم بیرون .بی مقدمه بدرود به نام خدای مهربونم که همیشه هوامو داره سلام پرازعشق به حدیث جونم بعد ازعمری میخوام بنویسم نمیدونم چرا امسال اینقدر سال عجیبیه واسه من پراز فراز ونشیبه بعضی وقتا پشت سرهم اتفاقات بد می افته که کاری جز گریه وتوکل از دستم برنمیاد هیچ وقت اون روزای بد رو فراموش نمیکنم ولی خداروهزاران بار شکر میکنم میتونست بدتر از این هم اتفاق بیفته یاد گرفتم همیشه به اتفاقات بدتری که میتونست بیفته وبه کسانی که با مشکلات ناجور دارن دست وپنجه نرم میکنن فکر کنم وبه خاطر براورده نشدن ارزوهام زانوی غم بغل نکنم قدرزندگی عادیم رو بدونم گاهی هم همه چیز اروم میشه واینقدر احساس خوشبختی وخوشحالی وارامش میکنم مثل یک ماه پیش وای چقدر حالم خوب بود والکی خوش بودم خیلی سال عجیبی بود خیلی چیزا یاد گرفتم وبزرگتر شدم استرس های الکیم کمتر شده ولی باز هنوزم زیاد خل میشم این چند روزا دوباره خلی اومده سراغم دلش برام تنگ شده!!امتحان امروزمم خیلی بد بود خدایاکمکم کن ولی الان خیلی بهترم وای تقصیر زهرا هم هست همش انرژی منفی میده قربون مامانم برم همش ارومم میکنه اگه نبود من دق کرده بودم همش لطف خداست خداجونم نذار بی مرام شم هوامو داشته باش که اشتباه نکنم وظرفیتم بره بالا از دست هر ادم بی لیاقتی اینقدر دلم نشکنه وداغون نشم به نام مهربانترينم اين پستم اخرين پستم ازسايت دانشگاه فردوسيه جونمي جون ديگه ازشر خوابگاه و...... خلاص ميشم خيلي جالبه كه دلم براي بعضيا تنگ نمي شه وحتي از جداشدن بسي خوشحالم ولي از جداشدن از حرم اتيش مي گيرم واي اخ جون خداروشكرالان مامان باباي گلم دارن ميان مشهد تا يك ساعت ديگه ميرسن واي دير شد بايد برم خداياشكرت به نام خدای مهربونم خدایی که همش مواظبمه وکمکم میکنه امروز3دی وبنده دراتوبوس به سرمی برم بعداز40روز(واقعارکوردشکستم توی این 4سال)دارم میرم خونم وای فرداکنارخانوادمم دیگه واقعاداشتم دیوونه میشدم خدایی خیلی سخت بودقراربود1شنبه ای امتحان داشته باشیم بعدمن بیام خونه امابه علت شب یلداانداختنش 3شنبه یعنی امروز؛استادمون فهمیدناراحت شدم گفت خانم مهندس روناراحت کردید(ای جان تنهاکسیه که همش بهمون میگه مهندس)خب ایشونم حق دارن دیگه ماهم فداکارقبول کردم وبچه هاکلی ازم تشکرکردن حالاجالبش اینجاست امروزهم به استادمیگن فرداامتحان بدیم شماازخانم فلانی امروزبگیریداستادمیگه نمیشه من دوباره سؤال طرح نمی کنم بچه هاگفتن استادخیلی دخترخوبیه سؤالارونمیگه استادگفت بله ایشون خوبن ولی شما...اخرش توی اتاقش ازم امتحان گرفت جزوم کنارم بودولی استادرفت بیرون اخرامتحانم اومدازاعتمادش کلی ذوق کردم ؛دیدروزهم استادملتی جون رو توی سالن دیدم این ترم باهاش درس ندارم دوتاپسره کنارش بودن جلوی اوناخیلی تحولیم گرفت حالمو پرسیدبعدگفت چکارامیکنی چقدرخوندی درموردکنکورباهم حرف زدیم وکلی حال کردم ترمای پیش هم سرکلاش باهام شوخی میکردکلاباما3تاخیلی خوبه منم دوستش دارم دخترشم ارشدمارومیخونه ای کاش منم قبول شم خداجونم کمکم کن به نام خداجونم سلام وصدسلام به دوستای خوبم اخی ماه رمضونم داره تموم میشه چقداین ماه قشنگو دوست دارم دلم براش تنگ میشه مثل تمام لحظه های ناب دیگه !راستی یه روزازطرف اداره زنگیدن گفتن که بیابریم نهالستان اه اصلاخوب نبودپختم ازگرمابعدشم سرماخوردم امسال واقعاازخجالت خودم دراومدم ازبس که خوابیدم نوش جانم!چندروزپیش معلم کلاس 5ام رودیدم بعداز11سال منوشناخت کف کردم ای ول حافظش بی نهایت ازدیدنش خوشحال شدم خیلی دوستش دارم ماهه ازبس که مهربونه؛خب دیگه حرف خاصی ندارم سلام وصدسلام 20ام که امتحانام تموم شد از 28ام رفتم اداره منابع طبیعی جهت کارورزی (ما که خودمون یه پا استادیم رفتم روی کارکردنشون نظارت داشته باشم هر جا بلد نبودن بهشون کمک کنم )خیلی باحال بود خوشمان امد کلا از کارای اداری خوشم میاد همچین حال میده وقتی کار یکیو راه میندازی وازت تشکر میکنه بایه اقاهه کار میکردم ماشالله قد اها....هیکا اه.....سبیلاشو نگو......(اینقد دلم میخواد بیا این توصیفای قشنگمو بخونه ویک صفر کله گنده بهم بده که حض کنم )ولی بر خلاف ظاهرش ماه بود خیلی مهربون بود صمیمی ورک با یه خانومه مشکل داشت ازش بدش میومد اقا میگه من دوست ندارم باخانوماکارکنم ولی الان هم باید باشما کارکنم (ای جان ببخشید که اقا نشدم)حرصم گرفته بود درست حسابی ازتو داشتم منفجر میشدم ولی یه لبخند ملیح زدم گفتم شماکلا باخانوما مشکل دارید پرو گفت اره حیف سنش زیاد بود وکارم گیرش بود وگرنه حالیش میکردم اینا که گفتم اوایل بود همون خانومه که این ازش بدش میومد منم ازش متنفرشدم اه اه یک فوضولی بود اوف اوف یه بار اقاهه نبود اومد توی اتاق که من تنها بودم وشروع کرد به فضولی وتو کارم دخالت کردن وپرونده هایی که من تکمیل کرده بودم وبرد که چکشون کنه خوشم میاد اصلا تویه قسمت دیگه کار میکرداین کارا به اون ربطی نداشت خیلی حرصم گرفته بود اقاهه که اومد گفتم خانوم....پرونده ها رو برد وای اینو که گفتم اوه اوه اتیشی شد اداره رو گذاشت روسرش رفت در اتاقش با اعصبانیت وباصدای بلند پرونده هارو گرفت واورد وازمن طرفداری کرد جیگرم حال اومد دیگه فضولیش تموم شد بایه خانوم دیگه دوست شدم سنش خیلی زیاد نبود اسمش شیرین بود اسم شوهرشم فرهاد!جریان زندگیشو برام تعریف کرد عین یه رمان بود کلی درس گرفتم بالاخره این دوره هم تموم شد وبنده یک هفته ای میشه بیکار بیکارم اوف حوصلم سر رفته دلم میخواد بادوستام برم اینور اونور بیان خونمون ولی ماه رمضونه واقعا از بی هم زبونی خسته شدم یادش به خیر چه دورانی داشتیم چقدالکی میخندیدیم الان هیشکی نیست حرصمودربیاره وبخنده یا بلعکس دلم برای ازته دل خندیدن تاحدی که فکم در بگیره تنگ شده حتی دردودلایی که باهاشون میکردم ولی باهاشون هزار کیلومتر فاصله دارم اینجام که فقط دوستای دبیرستانم هست که گفتم یکیشون بیادخونمون گفتم افطاربیاد گفت بعد ماه رمضون نفیسه هم توحال خودشه وعشق کتاب خوندنه اوف خسته شدم از تنهایی ناشکری نمیکنم فقط دلم میگیره حدیث برام دعا کن به نام خداجونم سلام سلام صدتاسلام به روی ماهت ازکی نیومده بودم اخه مودمم خراب شده به دلایلی بابام قانعم کرد یه چند وقتی صبرکنم بعدابرام بخره منم که دختر گل گلاب قبول کردم یه عالمه حرف دارم گفتم که بعدازعیدیک هفته ای دودوست گلم نبودن بعد که اومدن خیلی خوش گذشت دعوتشون کردم رفتیم بیرون بستنی خوردیم ویه عالمه حرف زدیم بعد که اومدیم برگردیم نگو که اتوبوسو اشتباه سوار شده بودیمنمیدونستیم باید بریم اونور خیابون سوار شیم تقصیر ما نیست مشهد بزرگه ادم قاطی میکنه! همچین که ازبستی فروشی اومدیم بیرون خوشحال پریدیم سوار اتوبوس من ساعت 6کلاس تیراندازی داشتم از5نیم که رد شد گفتم وای چرانمیرسیم بعد دیدیم اتوبوسه هی داره خلوتوخلوت تر میشه یهو دیدیم وایستاد شاخامون در اومد من گفتم پاشیم اخرشه یهو دیدیم حرکت کرد خوشحال شدیم دوقدم رفت وایستاد گفت خانوم اخرشه همچین ضایع شدیم خلاصه دیگه از بس توخیابونا چرخیدیم خالمون داشت بد میشد یکم حالت تهوع وسردرد گرفته بودیم ساعتای 8بود که رسیدیم به خودمون کلی خندیدیم کلاس هم بی کلاس ولی یه خاطره شد دیگه اینکه رفتیم اردو گناباد دوتااتوبوس بودیم اون یکی وسط راه خراب شد ماهم مجبور شدیم وفداکاری کریم وایستادیم تا اوناهم بیان خیلی معطل شدیم چندنفری هرکدوممون بالهجه هامون درمورد یه موضوع حرف میزدیم بعد دوباره بالهجه تهرونی وباکلاس حرف میزدیم یکی هم مجری بودومسخره بازی وفیلم گرفتیم بعد بچه ها باخط چشم برای یکی از بجه ها سبیل کشید وراه های اصلاحشویاتف توضیح میداد به به چشم دلم روشن استاد وراننده پایین بودن صدای ضبط روهمچین بلند کردن وپسراشروع کردن رقصیدن اول ازهمه هم یکی که فکر میکریم ساکت ومثبته یعنی دهنمون باز مونده بود اه اصلا از این لوس بازیشون خوشم نیومد ولی شب خوش گذشت پسرابرامون جوجه کباب کردن بعدازشام هم واسه یکیشون تولد گرفتیم دور اتیش سیب زمینی تواتیش گذاشتیم ویکیشونم گیتار زد خیلی قشنگ میخوند بعد رفتیم یه گوشه نشستیم وشجاعن حقیقت بازی کردیم نوبت دوستم که شد شیطنتم گل کرد یه سوال ازش پرسیدم که بزرگترین سوتی توخوابگاه دادی چیه وای بایاداوری اون لحظه ازخنده روده بر شده بودم واون میخواست خفم کنه وحرصش دراومده بود ومنم هرهر میخندیدم ویکی از پسرا میگفت تصویریش دیدنیه حیف فیلمش توی گوشی خودش بود شوخی کردم اینقدانامردنیستم فک کنم اهش منو گرفت چون از سرما شب نتونستم درست بخوابم بعد ازنماز بادوتاازبچه ها پاشدیم رفتیم ازتوی پلاستیکی که پر پتو بودچندتا پتو برداشیمو ونظاره گر طلوع خورشید شدیم وحرفای قشنگ قشنگ زدیم بعد رفتیم ازسیب زمینی های شب قبل که برای صبحانه قایم کرده بودن برداشیم ونوش جان کردیم وانرژی گرفتیم بعد رفتیم روی تپه های اطراف وپسراواستاد از دیدن ما توی اونجا تعجب کردن شاید گفتن ایناخل شدن ظهرم رفتیم یه قنات قشگ که پله میخورد وخیلی تاریک بود وسقفشم کوتاه عین پیرزنا کمرموخم کرده بودم یکی ازپسراکنار اب نشسته بود ومن نفهمیدم که جلوم ابه اخه تاریک بود همچین پاموگذاشتم رفتم توی اب وکفشم پرشد از اب وقلوپ قلوپ میکرد فک کردممخصوص بهم نگفته هی میخندید خودمم خندم گرفته بود ولی حسابی ضایع شدم وحال کردم من اگه سوتی ندم دق میکنم وبعد به سمت مشهد حرکت نمودیم ومن حس مهمون نوازیم گل کرد وبه همه کلمپه وقطاب دادم اخی نازی خوششون اومد خداجونم واسه همه چی شکرت به نام خداي مهربونم سلام سلام يه سلام بهاري چي بگم از چي بگم از كي بگم از كجا بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خداي عيدامسالو خيلي دوست داشتم خدازوشكر خيلي بهم خوش گذشت ازكل عيد شايد يكي دوروز خونه ي خودمون بوديم چندروزشو كرمان بوديم بعد كه اومديم خونه روزبعدش كلي مهمون اومد واقعاخسته شده بودم ماشالا كم كه نيستن باهم ميان نزديكاي 40 نفر بودن اونم واسه شامبعدش رفتيم طرفاي خونه اقوام پدري 4روزم اونجابوديم واقعا برنامه فشرده اي داشتيم هم شب هم روز دعوت بوديم كلا 60نفري بوديم همش شوخي وخنده بود بادخترعمه وعموهام تقريبا هم سنيم بهلهه براشون خبرايي بود !!! من مونده بودم از كي تعريف كنم !!!!اخلاصه بعد ازكلي غرغر مجبورشدم شنبه به سمت پايتخت معنوي!!!!!!!!!!حركت كنم بههله از دوتا دوس جونم فقط يكيشون اومده بود كه اونم ديروز يه اتفاق بد براش افتاد ديروز سركلاس گوشيش زنگ خورد رفت بيرون اومد توكلاس ازقيافش وحشت كردم گفت مامان بزرگش فوت كرده اخي جونم همچين ازته دل بلند بلند گريه ميكرد دلم اتيش گرفت الان وقت ندارم حتما حتمابقيشو مينويسم اين داستان ادامه دارد باماهمراه باشيد سلام صدتاسلام عیدتون مبارک خوبید من که خوبم وای اخ جونمی جون دیروزو امروز بارون بارید خداجونم شکرت اخه قبلش یه طوفان شدید اومد ولی الان همه چی ارومه چقد دلم می خواست قبل از سال تحویل بیام بنویسم اما قربون مودم خرابم برم من اخی پارسال موقع سال تحویل اروندرود بودم اولین سالی بود که کنار خانوادم نبودم وبه خاطر همین بغض کرده بودم نمیدونم چرا چند ساله که موقع سال تحویل دلم یجوری میشه گلوم پربغض میشه نمیفهمم چم میشه تودلم یه بلوایی به پا میشه اماهمین که سال تحویل شدادم میشم وای چه حالی داد این ترم خوشم میاداول ترم که سه هفته نرفتم از17هم تعطیل نمودیم همچین کلاساروپیچوندیم زدیم تو دیوار خیلی حال داد ها دلتون بسوزه خوشم میاد یک استادمون خیلی تاکید داشت که حتماحتما کلاس منو باید بیایید منم گفتم باشه حتما دوبار میام چهارشنبه16 یا 17بود که تاشب کلاس داشتم صبحش سر کلاس به جای درس گوش کردن تصمیم گرفتم برم دیارهمین که از کلاس اومدم یهو رفتم ساکمو جمع کردم وراهی شدم قابل توجه که بلیط هم رزرو نکرده بود هویجوری رفتم اینقمیترسیدم برم جانباشه ضایع شم برگردم کلی استرس داشتم ولی شکر خداحل شد اینقر کیف کردم یه پسره که کارمند ترمینال بود مثلا اومد همرام که راهنماییم کنه برام باتخفیف بلیط بگیره مثل کنه بود ولی وقتی اومد کنار باجه بلیط سه چهار نفر بودن همچین ب اهام حال احوالی گرمی کردن خانم ....چطورید بفرمایید وتحویل گیری وبلیطی بانخفیف بهم داد که پسره چسبید به دیواراهان راستی به مناسبت هفته منابع طبیعی نمایشگاه داشتیم ومسابقه اشپزی ماهم اخر اعتماد به نفس شرکت کردیم صرفاجهت خنده بود ها شبش تا ساعت 3شب بیدار یودیم چون اکثرمون می خواستیم هنر نمایی کنیم یکی از دوستام که تا حالا برنج درست نکرده بود می خواست ته چین بادمجون درست کنه این یعنی اخر اخر اعتماد به نفس بلدنبود که فقط از پشت تلفن ازمامانش پرسیده بود اخی وقتی درست شد همچین از هم پاشید شبیه هر چی بود غیر از غذا وای چقدخندیدیم وچقد حرص خوردالبته یکی دیگه دوباره براش درست کرد بهتر شدخیلی نوشتم بقیش واسه بعد حدیث جونم بالاخره گواهینامش گرفت امیدوارم سال خیلی خوبی داشته باشه وبه هر چی تودلشه یرسه به نام خدای مهربونم سلام وصدسلام بالاخره اومدم وپرتاموشروع میکنم جمعه ای ازبم حرکت کردم وشنبه رسیدم مشهد ولی شنبه ها وسه شنبه ها بیکارم چون یکشنبه ساعت 8 کلاس داشتم واگر شنبه حرکت می کردم به کلاس یکشنبم نمی رسیدم راستی این ترم هم ازنمره هام راضی بودممخصوصا از یه استادمون که سه واحدی رو بهم 18 داد دمش گرم خیلی ازش خوشم اومد بالاخره صبح شنبه رسیدم مشهد پری جون که مشهدیه اومد خوابگاه پیشم وبعدش باهم رفتیم سینما هویزه واین ور اون ور وکلی مسخره بازی خیلی خوش گذشت بعد صبح یکشنبه مثل یک دختر گل بعد ازسه هفته رفتم کلاس اخه یونی مافقط یک هفته بهمون تعطیلی داده بود یک هفته هم خودمون نرفتیم ولی هفته سومو بچه ها رفته بودن ولی من که نرفتم یکی از دوستای صمیمیم که باهم توی یک سوییتیم هم یکشنبه رسید یونی خواهرش که دوسال ازش کوچکتره عروس شده بود یکی از بچه هامونم بعد از یک ترم مرخصی دوباره به جمعمون پیوست اخه مامان شده بود عکس نی نی شو هم اورده بود روز خیلی خوبی بود اخه خیلی وقت بود هم دیگرو ندیده بویم وکلی حرف واسه هم داشتیم واستادای این ترم گلن دوستشون دارم کم کم هم از رشتم خوشم اومده مخصوصامدیرگرومون که ساعت 2 باهاش کلاس داشتیم خیلی خسته بودیم هی مارومی خندوند خداخیرش بده یااستاد ملتی که خیلی شوخه چند دقیقه پیش اتاقش بودیم بهمون گفت فردا بابچه های ارشد فراره بریم اویشن بکاریم شماهم بیایید ماهم فردا الاف منت گذاشتیم قبول کردیم صبحی هم یکی از پسرامون تولدش بود شیرینی اورد به قول استادمون ما که به نیت تولد خوردیم حالا به هرمناسبتی بوده مبارکش باشه حدیث جونم خیلی ازت ممنونم لطف داری خیلی دلم برات تنگ شده طوری نیست که قبول نشدی اوف منم که قبول نمی شدم اعصبانی میشدم دفعه اول دوم طبیعیه بازم ببخش اینقد دیر اومدم سلام چه سخته وقتی که هیچ کس درکم نمیکنه چقدر احساس سر خوردگی دارم چقدر احساس تنهایی میکنم اما نه خداهمیشه همرامه هوامو داره چه احساسات تلخی دارم احساساتی که فقط وفقط خدا ازشون با خبره خدایا ازخودمم متنفرم خستم خیلی خسته کمکم کن روزهای ناب عاشوراهم تموم شد ولی من ادم نشدم خیلی حالم خرابه اشکم در مشکمه به قول بابام میگه چرا اینقدر ضعیف وشکننده شدی خو دمم نمیدونم چرا فقط میدونم خدارو میخوام تا ارومم کنه دلم میخواد برم خونه خدا بدون هیچ دغدغه ای اروم اروم اشک بریزم تا اروم شم دعام کنید خیلی زیاد خدای مهربونم التماست میکنم.................. سلام وصدسلام اخی چندشب پیش داداشم (شوهرخواهرم )ازکربلااومد خوشابه حالش روزعرفه کربلابود (منم می خوام )وقتی رفتیم استقبالش دلم یه جوری شد وای که چه حالی میده خدانصیب همتون بکنه انشاالله نصیب نسیبه هم بشه باهم برن امایهو قیمتها تغییری شگفت انگیز نمودندوچندبرابر شدند کربلا شده1500! باباش وابسته اس واسه همین تک تک رفتن کربلا حالا فرداخواهرم قراره بره منم دیگه باید بارسفربربندم دیگه پروبازی ممنوع خوابیدن تالنگ ظهر ممنوع اللی تللی ممنوع دیگه اینکه توی وبم میبینم 6نفرانلاینم خب چی میشه یه نظرناقابل هم بذارید ها چراکسی هوای منو نداره اخرش اینجوری میشم ها خدای مهربونم کمکون کن تنهامون نذار هوامون داشته باش می دونم دوستم داری من دوست دارم قربونت برم خداجونم سلام وصدسلام مشکلی پیش اومده بود عجب پاقدمی دارم من من ربط نداره اخی خیالم راحت شد بهم گفتن فشارش رفته بالا اماوقتی ازپیش حدیث جون رفتم فهمیدم که اوضاع وخیم تر از این حرفاس سکته کرده سه تا از رگای قلبش گرفته بود 4-5 روزی هم میشد که قلبشو عمل کرده بود مامانم اینا توی این چندروز اومده بودن پیشش اماهیچی بهم لو ندادن خیلی ناراحت شدم تازس داغونشش کرده اوضاع بهترشده همش که نباید نیمه خالی لیوان رو نگاه کنم نه؟زندگی همینه دیگه باید سوخت وساخت نباید بهش تف انداخت ادمای .........ادمای خوب هم پیدامیشن خدایا شکرت نذار ازت دور بشیم دوست دارم خیلی خیلی سلام خداجونم هروقت که دلم میگیره همه چی دست هم میده تاحسابی بدتربشم ولی خدایاشکرت خدایابقیه که منو تنهاگذاشتن تو تنهام نذار مثل همیشه پناهم باش یاورم باش سلام خداي من خيلي خيلي كلافم خيلي دلگير خيلي دلتنگ خيلي داغون خدايانميخوام ناشكريت كنم نه نه اصلافقط خدايا خيلي خستم كه دلم ميخوادسرمو روي شونه هات بذارم گريه كنم تااروم بشم تاارومم كني كاش ميشد همين الان ميتونستم برم حرم تااروم بشم اخي كه از5شنبه تاديروز چقدرخوب بودم دلم گرفته سلام خب امروزهم وارد21سالگی شدم روزای تولدم یه حس خاصی دارم شدم ازش توقع نداشتم کم کم دارم دوستای واقعیمو کشف میکنم خیلی دلم ازش گرفت حالا بی خیال منم فردا تلافیشو میکنم خب شبی بایه هم اتاقیم رفتیم بیرون یه کیک خوشگل خوشمزه خریدم توی راه یه پسره کیکو دستم دید گفت تولدت مبارک بازدمش گرم دخترپسراجداازهمن رانندهه گفت دوتاازدخترامیتونید بیایید سوارشید من که خیلی تعجب کردم اخه ماروهمچین عقده ای کردن برام پیش اومده که مثلاتوی ون که مال پسرابوده فقط یک پسرنشسته بوده ورانندهه به زور دخترارو سوار کرده ولی رانندهه امشب مهربون بود کسی ازدخترانرفت اخه منم خسته شده بودم خلاصه بادوستم که ازدواج کرده بود جلو نشستیم جلوتر چندتاپسره اومدن سوارشن جاشون نمیشد یکیشون گفت من ذوق کردم میام وایستاده سوار میشم خلاصه هی توی سرویس صدای خنده میومد احساس کردم ازبی جنبگیشونه اومدیم اتاق وتولدگرفتم وجاتون خالی کیک میل نمودیم والانم که ساعت 12:27 شبه بچه هاخوابن به جزمن ویکی دیگه که داره باشوهرش تلفنی حرف میزنه اخی من طفلک توی ورد سیوش کردم کلاشکلکاش نیست خیلی بدشده ببخشید دیگه نه که الان مثلا چه جمعیتی میان اینجا ومیخونن راستی حدیث جون بهم میگی که عکسای توی سیستمو چه جوری بذارم توی وب خب فرداساعت 8کلاس دارم شب به خیر
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
وای که چقدر دلم واسه چرت وپرت نوشتنام تنگ شده بود تصمیم گرفتم دخمل خوبی باشم
( البته هستم ها )وبه اتفاقای بدفکر نکنم اخه ازلطف خدای مهربونمه خب پس چرت
برچسبها:
برچسبها:
یاد پارسال افتادم که ازکربلا اومده بودیم وبقیه به استقبالمون اومده بودن
اولش قراربود هرسه تاشون
ستایش جونمم ناجوربه مامان
خداروشکرکه زینب جونم هم هست باهم میریم
ظهری هم بعد ازچندین هفته رانندگی نمودیم تازگی ها ازرانندگی خوشم اومده حس باحالیه
تنهایی چه احساس بدیه
اون یکی هم حدیثه
دوست دارم یه عالمه
ندیده دوست داشتم وای به حال اینکه دیدمت
برچسبها:
خوبید خوشید منم خداروشکرخوبم شانس من ایندفعه که اومدم برای هرکسی یه
نععععععع این اتفاقاقبل ازاومدن من اتفاق افتاده پس به پاقدم
یکی ازاین اتفاقای بد مریض شدن مامان بزرگم بود که من خبرنداشتم فقط
غصه از دست دادن دوتابچش بعداز9سال عین یه زخم
توی این چندروز خیلی غصه خوردم اتفای دیگه هم افتاده بود ولی خداروشکر کم کم
نمیدونم گران شدن دلاروسکه چه ربطی داره به گرون شدن محبت هان؟امادرمیون این
برچسبها:
برچسبها:
چرااينقدراتفاق بدبرام ميفته
برچسبها:
صبحی ازدست یه دوستم خیلی ناراحت
وقتی هم که اومدیم دانشگاه چون شب بود ون بود که سرویس
راستس مطلب قبلی رو قبا نوشتم ولی وقت نکردم بذارمش
برچسبها: